زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در مسیر کوفه و شام
دل مـیرود ز دسـتـم با آن سـر بـریـده دنـبـال نـی روانـم بـا قــامـتـی خـمـیـده من غـرق اضطـرابم در مـوج الـتهـابم ماه به خـون خضابم از روی نی دمیده دل میرود ز دستش غم میدهد شکستش هر کس چو من فغانی از کودکان شنیده طفلی ز ضرب سیلی دارد دو چشم نیلی بر روی خار صحرا طفـلی دگر دویده با روز گشته چون شب با آه مانده بر لب از ابـر چـشم زینب بـاران غـم چـکـیده گلهای من خزانند بر نیـزه خون فشانند جز خـون دل ندارد بـاغ خـزان رسیـده اینجا به روی نیزه سرهای لالهگون است در کـربلا ولـیکن تنها به خـون تـپـیده دست ستم به گلشن غیر از شرر ندارد گـلچین باغ عصمت جز یـاس را نچیده بال و پـر عزیزان از تیر غـم شکـسـته رنگ رخ یتـیـمـان از چـهـرهها پـریـده گاهی به روی نیزه خون میرود ز سرها گاهی کـنار نـیزه خـون میرود ز دیده هـر روز ای بــرادر بـا دیـدن سـر تـو از شـام تار زینب سـر میزنـد سـپـیـده جز اشک و آه و زاری در کار خود ندارد هر کس چو من در اینجا طعم بلا چشیده در راه دوست «یاسر» از جان و سر حذر کن هر عاشقی در این ره غم را به جان خریده |